امروز نمی دونم حس عجیبی نسبت به اقاسی پیدا کردم دوست دارم یه شعر از آقاسی رو که خیلی دوست دارم و غروب هر جمعه تلویزیون نشون می ده رو براتون تو وبلاگم بزارم...
با همه لحن خوش آوایم
در به دره کوچه تنهاییم
ای دوسه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این غافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آساییه ما میشدی
هر که به دیداره تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطه امانه من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده بر انداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مدد کار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
دل مشستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تورا بینم
تویی که نقطه عطفه به اوج آیینم
کدام گوشه مشعر کدام
کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی به رهت درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم