سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، برترین شرف است . [امام علی علیه السلام]
انتظار ظهور اقام
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» راهی به دل بجو

رود می نالد...

جغد می خواند...

غم بیامیخته با رنگ غروب

می تراود ز لبم قصه سرد

دلم افسرده در این تنگ غروب....

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( پنج شنبه 85/1/17 :: ساعت 12:52 عصر )

»» عشقت را ببخش

 
ارزشت را با مقایسه کردن خود با دیکران پایین نیاور،زیرا همه ما با یکدیگر متفاوتیم.
اهداف و آرزوهایت رابا توجه به آنچه که دیگران،با اهمیت تصور می کنند؛تعیین نکن،زیرا فقط تو میدانی که چه چیزی برایت بهترین است.
با زندگی کردن در گذشته یا آینده،زیستن در زمان حالرا از دست نده.حتی اگر یک روز در زمان حال زندگی کنی،همه روزهای عمرت را زیسته ای.
هنگامی که هنوز چیزی برای بخشیدن داری،هرگز نا امید نشو.
هیچ چیز واقعا به پایان نمیرسد تا لحظه ای که خودت دست از تلاش برداری.
از مواجه شدن با خطرات نترس؛زیرا بدین ترتیب فرصت می یابی که بیاموزی چقدر باید شجاع باشی.
با گفتن اینکه؛یافتن عشق غیر ممکن است مانع ورود عشق به زندگی خود نشو.
سریع ترین راه دریافت عشق،بخشیدن آن به دیگران است.
سریع ترین راه از دست دادن آن،محکم نگاه داشتن آن است.
رویاهای خود را رها نکن.بدون رویا بودن یعنی بدون امید بودن و ناامیدی یعنی اینکه که هیچ هدفی نداری.
زندگی یک مسابقه نیست،بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را بایدلمس کرد وچشید.
 

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( پنج شنبه 85/1/17 :: ساعت 12:39 عصر )

»» دلم به وزن آفرینش گرفته است

 دلم به وزن آفرینش گرفته است ... حدیث جدایی یا نزدیکی نیست ... ! قدر یکدیگر را نمی دانیم ... در دنیایی کوچک هر یک به اندازه قلب خویش گرفتاریم ... « از هیچ کس نمی پرسند چه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید ... از عادات انسانیش نمی پرسند ... از خویشتنش نمی پرسند ... » کاشکی مثل روزهای عید هر روزمان را .. هر لحظه مان را لبریز از عشق قناعت گونه صرف می کردیم ... و بین دلهایمان این همه گله دیوار نشده بود ... کاشکی روزهای واپسین عاشقی فرصتهای غنیمتمان بود ... یکدیگر را می فریبیم .. دل خویش را یک بار هم که دریایی می کنیم طوفانی میشود ! می خورد به صخره ها می تازد... ویران می کند ... چرا ما یاد نگرفته ایم قانون وفاداری را .... چرا سخت شده است گذشت و گذشتن و دوست داشتن و دوست داشته شدن بی شائبه ... بی محابا ... بی پروا ... دلم گرفته است به وزن آفرینش



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( پنج شنبه 85/1/17 :: ساعت 12:30 عصر )

»» کلامی از زندگی

 زندگی را دریاب ...که زندگی حبابی بیش نیست .

 با زندگی عطوفت نما ... که زندگی عطش کویری بیش نیست.
 
زندگی را به فردا واگذار مکن ... که دقایقی بیش نیست .
 
به زندگی بنگر با چشم دل ... که زندگی نقاشی بیش نیست .
 
زندگی را به خاطر بسپار ... که زندگی خاطراتی بیش نیست.
 
زندگی در غربت و سیاهی ... سرابی بیش نیست.
 
زندگی را انگونه که دوست داری نخواه ...  که حسودی بیش نیست.
 
زندگی تو را به دور دستها می برد ... رویای خوشی بیش نیست.
 
زندگی را در انبوه گلهای دشت بیاب ... که زندگی شقایق عاشقی بیش
 
نیست.
 
زندگی درک زیبایی گلهاست
 

 

  دلی که سنگی ست
 
         چه داند که درستی کدام است
 
         همدردی را نخوانده
 
         وفا را ندانسته
 
         و می کند افتخار بر سنگی بودن خود

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( سه شنبه 85/1/15 :: ساعت 8:7 صبح )

»» آموخته های کوچک من

 
آموختهای کوچک من
آموخته ام که همیشه کسی هست که به ما احتیاج دارد.
آموخته ام که هیچ وقت هیچ وقت قضاوت نکنم.
آموخته ام که انسان های بزرگ هم اشتباه می کنند.
آموخته ام که همیشه همیشه بخندم.
آموخته ام که هرگز نگذارم کسی عصبانیتم را ببیند.
آموخته ام که به انسان ها مانند سکوی پرتاب نگاه نکنم.
آموخته ام که هرگاه که ترسیده ام ،شکست خورده ام.
آموخته ام که غرور انسان ها را هرگز نشکنم.
آموخته ام که هرگز وابسته کسی نباشم

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( سه شنبه 85/1/15 :: ساعت 7:58 صبح )

»» سلام

هر وقت خواستی با کسی دوست شوی با کسی دوست شو
 
که دلی بزرگ داشته باشد تا برای رفتن به دل او خودت را             
 
کوچک نکنی
 
سلام عزیزان مهربون عید همه تون مبارک انشالله که سال خوبی در کنار خونواده های نازنینتون داشته باشین
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
 از دل من اما
چه
کسی نقش تو را خواهد شست ؟
----------------------------------------------------
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
------------------------------------------
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
-----------------------------------------------------
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
----------------------------------------------
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
------------------------------------
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
 دادن دستت که و تکان
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را
عجیب !‌عاقبت مرد؟ که
افسوس
کاشکی می دیدم
من به خود می گویم:
چه کسی باور کرد
 جان مرا جنگل
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟
-----------------------------------------------------
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
حمید مصدق


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( سه شنبه 85/1/15 :: ساعت 7:57 صبح )

»» اجی مجی لا ترجی

 

یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.

 

 

ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادووییش رو تکون داد و
اجی     مجی    لا ترجی  
 
 
دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و  شیک   QM2در دستش ظاهر شد.

 حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت 

 

خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.

 

 

  خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه  !!!

 
پری چوب جادوییش و چرخوند و.........
 
 اجی     مجی    لا ترجی
 

 و آقا 92 ساله شد!

پیام اخلاقی این داستان

 
مردها شاید موجودات ناسپاسی باشن ،
 ولی پریها................
 
 
 مونث هستند !!!!!!!!


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( دوشنبه 85/1/14 :: ساعت 8:22 صبح )

»» واقعیت

 وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟
روزگاریست که حقیقت هم  لباسی از دروغ بر تن کرده است
 و راست راست توی خیابان راه می رود
عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند
و مرگ , در  قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد
زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند
و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک , توی سوراخی در  زیرشیروانی , از ترس گربه خشونت , قایم شده است
و آدم ها , همان غورباقه های سرگردان مرداب تنهایی هستند
که شاد از شکار مگس های عمرشان شب تا صبح  غورغور می کنند


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( دوشنبه 85/1/14 :: ساعت 8:2 صبح )

»» خدایا از تو سپاسگزارم

خدایا از تو سپاسگزارم
 
خدایا بخاطر این که هرگز تنهایم نمی گذاری از تو سپاسگزارم .
 
خدایا بخاطر اینکه هرگاه در جاده زندگی قدمهایم اندکی از راه راست سست میشود تو با تلنگری به راهم می آوری از تو سپاسگزارم .
خدایا ممنونم که هرزمان تو را از یاد برده و حضور سبزت را در کنارم فراموش کرده ام با نازل کردن بلائی کوچک مرا متوجه خود ساخته ای تا به یاد آورم که در برابر اراده          بی نهایت هیچ چیز تاب ایستادگی ندارد.
خدایا از اینکه می بینم بزرگی چون تو ، همواره مرا زیرنظر دارد و هرگز فراموشم نمی کند سخت به خود می بالم .
خدایا با اینکه گناه کرده ام،  ناسپاسی نموده ام، حتی گاهی از رحمت بی کرانت نا امید شده ام و بنده خوبی برایت نبوده ام ، اما تو مهربان هرزمان که درمانده از همه چیز و همه کس     شده ام با ز هم با آغوش باز پذیرایم بوده ای و درنهایت بزرگواری حمایتم کرده ای .
براستی ای پروردگار زیبا و مهربان در برابر این همه لطف و بخشندگی چه میتوانم بگویم؟
این همه سخاوت و کرم را چگونه پاسخگو باشم؟
خدایا شمار دفعاتی که در نهایت ناباوری و بهت همگان از راه های عجیب و خارق العاده ات در سختترین  و غیرممکن ترین شرایط یاورم بوده ای از حساب بیرون است.
تو خود نیک می دانی که بنده ات جز چیزهائی که تو به او بخشیده ای در چنته ندارد. پس تمنا دارم در یافتن راه درست زندگی وبه دست آوردن شادمانی ، عشق ، آرامش و سعادت حقیقی یاری ام کنی . چرا که بدون تو هیچ ندارم و باتو از همگان بی نیازم .
خدای من می دانم که با این همه تو با زهم مرا دوست داری و همیشه و در هر لحظه مواظبم هستی .
زیرا این حدیث قدسی ات همواره در ذهنم طنین می افکند.
 " اگر آنان که از من روی برتافتند می دانستند که چقدر مشتاق دیدارشان هستم هر آینه از شوق جان می سپردند" .

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( دوشنبه 85/1/14 :: ساعت 7:46 صبح )

»» نیایش

 

خدایا!

خدایا تو خودت می دونی اشکهایم نشانه چیست .

پس در این دل شکسته به دنبال چی هستی که هر لحظه غمی را بر آن ارزانی می کنی

خدایا تو خودت میدونی دنیای من با تو معنی پیدا می کنه پس چرا همیشه منو در برزخ زندگی بدون راهنما قرار میدی ؟

خدایا تو خودت از سر درون خبر داری و می دونی این بنده نمی تواند شکرت را به جای آورد پس راحتش کن تا در این شرمندگی نمونه.

خدایا ای یگانه محبوب دل غمگینم !

چه روزهایی برای تو گریستم و تو چشم بر اشکهایم بستی .

چه شبهایی با تو سخن گفتم اما تو مرا بدون پاسخ رها کردی .

چگونه ای .......؟

من هنوز در حیرتم که بهانه های این دل شوریده برای پیوستن به تو چیست ؟

با همه بدیهایم سوی تو آمدم تا مرا باز مورد رحمت خود قرار بدی . خدایا تو را به غروب جمعه که یاد آور حجت توست مرا رها نکن .

من بی تو هیچم

خدایا!

خدایا کاش حکمت کاراتو می فهمیدم .تو که میگی هر کس رو به اندازه ظرفیتش امتحان می کنی پس چرا منو داری بیشتر از تحملم امتحان می‌کنی.هر بار سختر از پیش.

نمیدونم میخوای من متوجه چی بشم اما تو که بهتر میدونی این دنیا برای من ارزشی نداره پس .......

ای کاش.........؟؟؟ این علامتا از تو ذهنم پاک شن و درک کنم که هدفت از این امتحانای سخت چیه؟

هر قدر بیشتر به تو نزدیک میشم تو سختر از من امتحان میگیری

نمیدونم شاید مستوجب این عذاب ها هستم که تو برام در نظر گرفتی اما کاش می فهمیدم عقوبت کدام گناهم رو می کشم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسرا ( سه شنبه 85/1/8 :: ساعت 11:16 صبح )

<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

به یاد مرحوم اقاسی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 90198
» درباره من

انتظار ظهور اقام

» آرشیو مطالب
تابستان 1386
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
عبد المجید
در انتظار ...
حرفهایی از جنس عشق
سجاده نور
حاج ابراهیم
حنل
مدرسه عشق

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب